ساختشکنی روایت پسانوگرا از روایت کلاسیک بهعنوان فراروایتی است که ساختاری نو از داستانی میآفریند که پیش از این وجود داشته است. چنین ارجاعی را گاه حتی در آثار کلاسیک تاریخ نمایش نیز میبینیم. بهعنوان مثال، ارجاعات اسطورهای در نمایشنامههای یونان باستان را میتوان نوعی بینامتنیت محسوب نمود که در آن متن به روایتی ورای خود ارجاع میدهد و آن را در ذهن مخاطب بازسازی میکند و روایتی جدید از آن اسطوره ارائه میکند. اما در رسانههای امروزین، بینامتنیت کارکردی دیگرگون یافته است. ازاینرو، تبیین و توضیح مفهوم بینامتنیت بهعنوان مفهومی کلیدی در مطالعات نمایش پسانوگرا و همچنین با درنظرگرفتن روایت پسانوگرا بهعنوان شیوهی بیانی تقریباً مشترک میان ادبیات، سینما و نمایش امری ضروری است. نمایش وقتی روح لیر از ژوکر مرخصی میگیرد نوشتهی روزبه حسینی ازجمله معدود آثاری است که در حوزهی نمایشنامهنویسی نوپرداز ایرانی به زمینههای بینامتنیت با موفقیت وارد شده و ارجاعاتی به عناصری ورای روایت خود متن را به کار میگیرد. توضیحی آغازین، بهعنوان مقدمه، برای درک مفهوم بینامتنیت در اینجا زمینهای را برای تحلیل عناصر نمایشنامه به دست میدهد.
بینامتنیت به ارجاع به متون آثار هنری دیگر اشاره میکند و در هنر پسانوگرا موردی بسیار مهم محسوب میشود. اصطلاح بینامتنیت نخستین بار توسط ژولیا کریستوا مطرح میشود که وی درواقع تحت تأثیر نظریات میخائیل باختین و رولان بارت و دیدگاههای فردینان دوسوسور و با برآیندی از مطالعات آنها به این نظریه و این اصطلاح دست مییابد. بنیان نظریهی بینامتنیت براساس نظریات میخائیل باختین همچون بحث مکالمهباوری، چندآوایی و… استوار است. (تبریزی، 1393: 32)
میخائیل باختین در مطالعات و نظریات خود مفهومی را تحت عنوان «مکالمهباوری» مطرح میسازد که شاید بنیاد و بنیان اصلی مفهوم بینامتنیت باشد. از آنجا که نظریات باختین در حوزهی زبانشناسی معنا مییابد، درواقع، مفهوم مکالمهباوری در نزد باختین یکی از عناصر سازندهی زبان است. به عبارت دیگر، میتوان چنین گفت که «از سادهترین گفته گرفته تا پیچیدهترین اثر متعلق به گفتمان علمی یا ادبی، هیچ گفتهای به تنهایی وجود ندارد. یک گفته، همچون یک اثر محققانه، میتواند خود را بهعنوان یک ذات مستقل و تکگویانه (دارای معنا و منطقی واحد) عرضه کند، اما خود از تاریخ پیچیدهای از آثار پیشین نشأت گرفته و خود را مخاطب یک بستر اجتماعی نهادی پیچیده ساخته، در پی دریافت پاسخی فعالانه از سوی آن است… گفتهها همگی مکالمهای بوده، معنا و منطقشان وابسته به آنچه پیشتر گفته شده و نحوهی دریافتشان توسط دیگران در آینده خواهد بود. زبانشناسی انتزاعی سوسور، زبان را از ماهیت مکالمهایاش عاری میکند، ماهیتی که در برگیرندهی ماهیت اجتماعی، ایدئولوژیک، سوژهمحور و سوژهمدار زبان است.» (آلن، 1380: 30)
چنین خصوصیتی در نمایشنامهی مورد بحث (روح لیر…) کاملاً نمود مییابد. نمایشنامه از ده صحنه تشکیل یافته که هر کدام بهصورت مجزا معنای خود را دارد اما در کنار هم مفهومی واحد را با ارجاع به عناصر فرامتنی شکل میدهد. این ارجاعات بهطور مشخص به نمایشنامهی لیرشاه اثر شکسپیر و فیلم شوالیهی تاریکی (2008) اثر کریستوفر نولان بازمیگردند.
نمایشنامه با مقدمهای کوتاه از بتمن آغاز میشود و در صحنهی دوم به دیالوگی میان لیر و کوردلیا میرسد. در ادامه و در صحنههای بعدی شخصیتهایی همچون ادگار و ادموند، ژوکر و دو نمایشنامهخوان نیز وارد اثر میشوند که گویی هیچکدام در ارتباط مستقیم و رودررو با بقیهی شخصیتها قرار نمیگیرند. بهعنوان مثال ادموند و ادگار با لیر روبهرو نمیشوند. اما ارجاعات فرامتنی به همینجا ختم نمیشوند. صحبت دربارهی اینترنت و چتروم و یا مرثیهسرایی برای جهان ازدسترفتهی امروز نیز از این دست هستند. این مرثیهسرایی را در آغاز بتمن مطرح میکند اما بتمن خود اسطورهی جهان نوین است. خود زادهی همین شرایط است. بتمن در جایی میگوید: «در جهان سختِ تلخی که آخرش مرگه، در جهانِ درهمریختهی هزارهی من، انسانیت جای خودش رو به گربههای معصوم توی کوچهها داده و خودش بهجای گربههای معصوم داره به صورت خودش و کسوکارش، ناخن میکشه. عشق جای خودش رو به انتقام داده و ایمان جای خودش رو به وسوسه؛ به وسوسهی چیزی که حقت نیست. و من دارم زورِ اضافی میزنم انگار، که عشق رو با گربههای معصومِ از آدمیان آدمتر، تقسیم کنم.» (حسینی، 1395: 37) درمقابل، ژوکر نیز که شخصیتی منفی در فیلم نولان است و اساساً آدم بد داستان محسوب میشود، در اینجا نویسنده با یک بازیِ عامدانه و چالشی، که با جنسیتِ ژوکر میکند، حالا او زنیست که به نقد جهان و آدمیان جهان میپردازد. ژوکر میگوید: «… من از چاپلوسی بدم میآد. مگه آدمیزاد از همین تقسیم جهان که از سر چاپلوسی اون دو تا عفریتهایی که لیر پس انداخته، ناگزیر نیست به شکلی که امروز جهان داره؟ پس، پس تقسیم جهان پیشکش. چرا به فکر پسگرفتن خورشید نیست؟ چرا چون شب رمانتیکتره و نویسندهها تو شب راحتتر خیالپردازی میکنن؟! اصلاً خیال، کجا جای نون شب رو گرفته برای خیالسازترین نویسنده در عالم؟! سکس و کوکایین جرمه اما حفر زمین برای استخراج نفت و گاز و ساخت بزرگراه و مترو و جاده و ساخت دریاچههای کویری و سوراخکردن کوه و کندن درختای جنگل و آلایندههای شیمیایی و کارخونههای تسلیحات نظامی و هزار جور بمب و موشک و کوفت و زهرمار دیگه اسمش تمدنه؟ از کی تا حالا؟» (حسینی، 1395: 39) این دیالوگ نوعی شخصیتپردازی جدید از ژوکر ارائه میدهد و دربرابر شخصیتی قرارمان میدهد که از او در فیلم نولان دیده بودیم. ژوکر برای خود فلسفهای دارد او به این نکته اشاره میکند که «اسمم ژوکره چون مدام به حقیقتهای این هزاره میخندم.» (همان)
مفهوم بینامتنیت بر مفهوم مکالمهایِ زبان و یا بهعبارتی نشانهها متمرکز است. این نشانهها در سرتاسر نمایشنامه به چشم میخورند. درحقیقت هیچ نشانهای وجود ندارد که معنایی صریح و یکتا داشته باشد و هر نشانه محل کشمکش مکالمهایِ جامعهای است که آن نشانه در متن آن واقع شده است. شخصیتهای نمایشنامهی روح لیر… از میان چنین جامعهای سر بر آوردهاند و نمایندهی جهان امروزیناند، نه جهانی که از آن بیرون آمدهاند. بههمینسبب، میتوان گفت مفهوم بینامتنیت به معنای خودبسندهنبودن متون و ارتباط آنها با متون دیگر است یا بهعبارتی هر متنی محل ملاقات و مکالمه متون مختلف با یکدیگر است. ازاینرو، ارجاعات فرامتن در نمایشنامه فراتر نیز میروند. بازی با واژهها و شباهتهای زبانی را در ارجاع به نام ادگار دستقیچی، بهجای ادوارد دستقیچی و بازآفرینی ذهنی نام فیلم تیم برتون یکی از این نمونهها است. (حسینی، 1395: 41) در جایی دیگر ارجاعات زبانی به شعر امروز در متن دیده میشود. بهعنوان مثال: در جایی کوردلیا در مونولوگی که گویی در خیال میگوید به اشعار فروغ فرخزاد و احمد شاملو ارجاع میدهد. جایی که میگوید: «همهی هستی من نه…! همهی هستی انگار آیهی تاریکی بود از اول روزی که چشم به این جهان تاریک گشودم…» (حسینی، 1395: 48) این نکته حتی در نام نمایشنامه به چشم میخورد. نویسنده در مقدمهای که خود آن را «مثلاً دیباچه» نامیده به این نکته اشاره میکند و مینویسد: «ابتدا باید بگویم نام این نمایشنامه وامدار نوشتاری است با عنوان وقتی روح ساعدی از مرگ مرخصی میگیرد نوشتهی دکتر رضا براهنی.» درواقع میتوان گفت که بینامتنیت زمانی پدید میآید که هیچ متنی بهصورت یکتا و مستقل به وجود نمیآید و هر متنی لاجرم از پیشمتنها انباشته شدهاست. درحقیقت، بینامتنیت در جهت برهمزدن تصور سنتی از معنای متن به کار گرفته شده است.
زمینههای بینامتنی نمایشنامه به مفهوم زبان محدود نمیماند. زمان و مکان نیز در متن در هم ریخته میشوند. کل نمایشنامه گویی یک خواب است، در بیزمانی و بیمکانی. وقایع بهصورتی ناهمگون گویی در برهوتی رخ میدهند که ناشناخته است و نه از آدمیان در آن خبری هست نه از هیچ موجودی دیگر. در این جهان اسطورهای که نه زمان بر آن جاری است و نه مکان، چند شخصیت از درون درامهای دورانهای گوناگون (یکی از عصر الیزابتین و دیگری از هزارهی سوم) بیرون آمدهاند. لیر، کوردلیا، ادگار و ادموند و دلقک از نمایشنامه شاهلیر شکسپیر آمدهاند و ژوکر و بتمن از فیلم نولان.
در هر متن دو دسته معنی وجود دارد یکی «مجموعه معانی یا نیروهای پیشازبانی، عاطفی، احساسی، غریزی، جنسی، اسطورهای، دینی و نامنطقی» که میتوان آنان را تحت نام قلمرو امر نشانهای نامید و دوم «مجموعهمعانی یا نیروهای اجتماعی، عقلانی، مردسالار، علمی، فنی و منطقی» که کریستوا آنان را در قلمرو امر نمادین جای میدهد. (مهرآیین،1391: 22) درحقیقت، با بهرهگیری از این دو مفهوم نظریهی بینامتنیت از حالت انتزاعی بیرون میآید. امر نشانهای و امر نمادین هیچگاه بهصورت ناب وجود ندارند و زبان یا متن همواره آمیزهای از هردوی آنهاست و امر نشانهای خود را در امر نمادین تخلیه میکند. درحقیقت، امر نمادین سعی میکند امر نشانهای را به نفع ایجاد رابطهای ثابت و یکتا میان دال و مدلول، سرکوب کند درحالیکه امر نشانهای از قبول این مطلب سر باز میزند. این همان نکتهای است که در متن نمایشنامه در ارتباط میان کوردلیا و لیر از یکسو، ادگار و ادموند از سوی دیگر، و بتمن و ژوکر از سومین سوی شکل میگیرد. دیالوگهای این شخصیتها هرچند که مستقیم با یکدیگر تصادم ندارند اما همانگونه که آلن میگوید «گفتههای متعددی، اخذشده از دیگر متون، با هم مصادف شده و یکدیگر را خنثی میکنند.» (آلن، 1380: 53) درحقیقت به همین معنا است که در اینجا «بینامتنیت معطوف به پیدایش یک متن از دل متن اجتماعی و نیز موجودیت مستمر آن در جامعه و تاریخ است.» (آلن، 1380: 55) این جامعه به زمان حال و تاریخ به تمامی وقایعی که در طول زمان رخ دادهاند ارجاع دارد. دیالوگها ارجاعاتی به مفاهیمی دارند که امروزیاند اما از زبان کسانی گفته میشوند که از دل درامهای پیشین بیرون آمدهاند. بههمینسبب است که همانگونه که باختین اعتقاد داشت، هر متنی همانند موزائیکی از نقل قولها ایجاد میشود، هر متنی ادغام و دگرگونی متن دیگری است. بهجای مفهوم بیناذهنیت، مفهوم بینامتنیت قرار میگیرد و زبان شاعرانه حداقل به خوانشی دو چندان دست مییابد.» (نامور مطلق، 1390: 132)
نمایشنامه روح لیر… نمایشنامهای پسانوگرا است که عناصر خود را با ارجاع به آثار دیگر میسازد. اما نکتهی مهم آن است که در این ارجاعدهی به ورطهی تقلید نمیافتد بلکه این عناصر که گاه شخصیتها هستند و گاه موقعیتها، زمینهای جدید خلق میکنند که به خود اثر بازمیگردد، و نویسنده از این طریق تلاش میکند تا جهان پیرامون خود را بازشناسی و نقد کند. این نقد گاه به نوعی هجو نزدیک میشود. هجو به معنای پارودی بهصورتی جدی سعی در بازنگری جهان دارد. این مسئله خود از دیگرویژگیهای بینامتنیت است. مفهوم بینامتنیت گرایشی آشکار به مسئلهی پارودی دارد. «در چنین موقعیتی شیوههای پیشین هویت و بیان، که مبتنی بر درک مشترکی از هنجار حاکم بودهاند، تسلیم فرهنگ ناهمگون و بیریشهای میشوند که در آن، نه هنجار و نه مقاومت دربرابر آن هنجار دیگر ممکن به نظر نمیرسد.» (آلن، 1380: 261) مهمترین خصوصیت این نمایشنامه همین نوگرایی در ساختار و متن است که آن را به حوزهی پساساختارگرایانه نزدیک میکند. ساختار و متنی که با مفاهیم آشنای پیشن شکلی نو مییابد و به نوعی همهی آن عناصر و مفاهیم را آشناییزدایی میکند. این نوگرایی نوعی ارجاعیت در ذهن مخاطب مییابد که جهانی تازه را در پیش چشمان او آشکار میسازد. این درواقع به معنای «نفی معنای تکصدایی، گردش بیپایان تفسیر، طرد حضور آغازین در گفتار، هویت متزلزل نشانه، استقرار سوژه از سوی گفتمان، ماهیت سستبنیان تقابلهای درون-بیرون و حضور فراگیر بینامتنیت » است. (استم، 1381: 146) روایتی افزون بر روایتی که در اصل وجود داشته است، از دیدگاهی دیگر همراه با نگاهی انتقادی و زیرکانه. درنهایت نمایشنامه بیانیهای است علیه جهان امروز و هزارهای که در آنیم
نوشته: دکتر امیرحسن دایی و ستاره ایرانی